با عرض سلام و ادب
امروز که این مطلب را می گذرم شاید آخرین مطلب سال جاری باشد.
آخرین ماه ، اولین سال حیات طاهاجان.
در اسفند ماه رویدادهای تازه و پیشرفت در امور قبلی برای طاها بود.
دو دندان از فک بالا سرزد . ایستادن را به راحتی انجام می دهد البته با کمک پشتی و میز و دیوار. کنار پشتی ها دو سه قدم راه می رود. در ابتدا برای نشستن کمک می خواست . اما حالا حرکاتش کاملشده و بدون کمک ما از حالت ایستاده کنار دیوار ، می نشیند.
بازی هایش متفاوت شده و بجای دنبال توپ و عروسک و خانه بازی ، به دنبال قابلمه ،سر قابلمه و دبه آب می رود.
تمایلی به دیدن برنامه کودک ندارد اما در عوض پیام های بازرگانی را ازدست نمیدهد.
با همه زود می جوشد. با بچه ها دیر اخت می شود.
دیشب کمیل خونمون بود به جای اینکه به طرف هلیا برود بیشتر عکس روی پتوی هلیا جذبش کرده بود.
سوار بر روروک به راحتی راه می رود.
اگر غذایش با غذای ما همراه باشد ترجیح می دهد از غذای ما بخورد تا غذای خودش. البته از ابتدای ماه یواش یواش غذای سفره همراهش می کنیم. به ماست بسیار علاقه دارد. ممکن است حریره بادام نخورد اما یه کاسه ماست را با میل زیاد بخورد.
اگر بر روی صندلی باشد ، هرچه به دستش بدهیم خم میشه و ول میکنه تا بیفته پایین . بعد دوباره تقاضا می کنه و این کار را مدام انجام میده. بعضی اوقات می خنده. هربار که چیزی می ندازه بهش میگیم افتاد و الان خودش کلمه "افتید" را تکرار می کنه. جالبه بابا و مامان را هنوز به صورت قاطع نمیگه اما کلمه افتاد را با لحن خودش میگه افتید.
هفته گذشته به عشق آباد رفتیم. دو قلوها هم بودند.
چند شب پیش هم به امامزاده رفتیم و طاها برای اولین بار سوار تابش کردم. خیلی خوشش اومده بود.
پسرم طاها عشقمی بابا
چند تصویر ازین ماه.
تصاویر عشق آباد و قنات امیرآباد
با سلام و ادب
امروز 28 بهمن است.
چند روز پیش وقتی از سر کار به خونه اومدم و شروع به بازی با طاها کردم برای اینکه نگه بغلم کن و راهم ببر ، طاها را به پهلو خواباندم و کمر و پاها و دستهایش را ماساژ دادم.
الان یاد گرفته وقتی یه مدت بازی میکنه و مخصوصا از روی پشتی ها و پله بالا پایین میره میاد جلوی من یا مادرش دراز می کشه تا ماساژش بدیم.
ماساژ که می دیم برمیگرده واز پهلوی دیگه می خوابه و یه نگاه خیلی خوشگل به ما می کنه و بعد صورتش رو به طرف زمین می خوابونه و می خنده.
آی بامزه است این حرکاتش.
از بیرون هم که میایم دستش رو دراز می کنه و دست میده. از سر کار که میام میاد دم در حال به استقبالم.
خیلی دوستت دارم طاهایی.
خدا رو هزاران بار شکر .
با سلام
امروز اولین روز سومین هفته دومین ماه چهارمین فصل سال ، شنبه 97/11/13 می باشد.
طاها از دیروز شروع به نشستن بدون کمک کرده و دیشب به راحتی نشست و با اسباب بازیهایش بازی می کرد. تا قبل از این بصورت نیم خیز و به پهلو نشسته با تکیه بر یک دست می نشست اما موفق شد بصورت کامل و بدون کمک من و مامان بنشیند و مدتی بازی کند و بعد دوباره حرکت کند و در جایی دیگر بنشیند .
خیلی خوشحالیم
هنوز نتوانستم از نشستنش عکس بگیرم چون با دیدن گوشی به سمت من و مامانش میاد و صحنه را تغییر می دهد.
الهی شکر.
اینم از طاها در حال نشسته که در تاریخ 97/11/16 موفق به گرفتن عکس شدم.
با سلام خدمت همه
امروز دومین پنجشنبه دومین ماه آخرین فصل سال است.(97/11/11)
به عبارتی تولد ریحانه می باشد. و فردا 12 بهمن سالروز ورود امام خمینی(ره) به ایران.
تولد خواهرم را به همه تبریک می گویم. الان ریحانه یزد است . دیشب بابا به اتفاق خانواده رفتند یزد تا ماشین خود را که داداش علیرضا تحویل گرفته بود را بیاورند. یک ال نود اتومات.
و اما طاها.
پسر زرنگ بابا چند روزی است که در تلاش است تا با کمک در پشتی و دیوار و هر جسمی که بتواند دستهای خود را بر روی آن بگذارد ، بایستد. البته هنوز روی زانو بلند می شود و هرچی که روی لبه پشتی باشد برمی دارد.
از ترس افتادن و اصبت سر و صورت به لبه های تیز قرنیز دیوار و گوشه کمد و . دورتا دور خانه را با پشتی چیده ایم.
خیلی علاقه به توپ بازی دارد و بیشتر اوقات بیداری بعد از چنگ انداختن به صورت بابا و مامان و خالی کردن حس دلتنگی خود با توپ بازی می کند. اوایل با دست به توپ می زد و چهاردسته پایی دنبال توپ می رفت و اما حالا توپ را با دو دست می گیرد و خود را روی آن می اندازد و توپ قلت می خورد و به دنبال آن طاها هم قلت می خورد و توپ از دستش ول شده و دوباره به دنبال توپ و پریدن رو آن و قلت خوردن.
دوستت دارم پسر عزیزم
امروز یکشنبه سی ام دیماه ، آخرین روز اولین ماه آخرین فصل سال می باشد.(چه تیکه ادبی شد. ایول به خودم)
امروز روز خوبی است . همینک سر کار می باشم که خانمم خبر داد که طاها برای اولین بار خودش به چهاردسته پایی وارد آشپزخانه شده. جالبی خبرش این جاست که پسر دلبندمون توانسته از پله بالا بره. البته پله ای به ارتفاع حدود 15 سانت.
تا دیروز می رفت جلوی آشپزخانه و به پله که می رسید بر می گشت. و حالا از پله عبور کرده.
صبح امروز دیوار چینی طبقه همکف خانه را شروع کردیم.
)یک کامیون5000 آجر گری بشرویه به قیمت 900هزار تومان و یک کیسه سیمان قایین 11هزار تومان(
امیدوارم تا قبل سال سقف را هم اجرا کنیم.
امید به خدا
سلام
امروز 11 اردیبهشت است و 6 روز دیگر سالروز ولادت طاهاست .
5 روز دیگه ماه مبارک رمضان آغاز می شه. یعنی تولد طاها دوم ماه رمضان است.
تصمیم گرفتیم ان شاءالله جشن تولد طاها و دعوتی افطاری ماه رمضانمان را همزمان برگزار نماییم. خانمم دوست داره کیک تولد را در خانه درست کند.
برای تزیین اتاق هم هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم ولی بدون تزیین که نمی شه.
کادوهای تولد از طرف مامان و بابا هم خریداری کردیم اما الان نمیگم.
شنبه و یکشنبه که 14 و 15 ام است جلسه ای با مدیرعامل شرکت داریم و باید تهران باشم .
درود و بدرود
امروز سه شنبه دهم اردیبهشت است.
مدتی است که به خاطر فشار کاری و بازدیدهای که در سایت داشتیم و برنامه راه اندازی جزء به جزء پروژه فرصت ثبت اتفاقات جدید طاهای عزیزم را نداشتم.
در این مدت یک ماهه بارندگی های شدیدی در ایران شده بود که در برخی استانها سیل جاری شده بود . بارندگی هایی که در نیم قرن اخیر ایران بی سابقه بود . شمال کشور و غرب کشور سیل خانه را ویران کرده بود که تا کنون در حال تخلیه گل و لای و پاکسازی شهرها هستند.
بارندگی ها تالاب هایی که در سالهای گذشته خشک شده بود را احیا کرده بود و سد های کرخه و دز را برای اولین بار سرریز.
بارندگی ها به حدی بود که برای طبس هم اخطار سیل داده بودند . باریدن که آغاز شد ظرف یک ساعت خیابانها را آب فرا گرفته بود و در برخی مناطق طبس آب به درون مغازه ها راه یافته بود. جاده های مسیر عشق آباد و دیهوک و چندجای دیگه خراب شد و جاده معدن هم یک روز مسدود شد و ما تعطیل بودیم .
در این چند روز بارندگی ، هوا گرم و سرد میشد. بطوری که کولر خانه را سرویس و آماده استفاده کردم اما یکدفعه هوا سرد شد و دو سه روز بعد دوباره گرم و داغ . در همین حال و هوا طاها سرماخورده بود.
اولین سرماخوردگی را تجربه می کرد. سرفه های خیلی خشک و پشت سرهم داشت . دو سه شب تب کرد.
حدود 10 روز طول کشید تا بهتر شد و الان سرحال شده.
در این 10 روز خیلی بی حوصله و بهانه گیر شده بود . میل به غذا نداشت . میوه نمی خورد . پرتقال را تحویل نمی گرفت. از سر کار که به خونه می رسیدم می خواست بغلش کنم و راهش ببرم . با اسباب بازیهایش بازی نمیکرد. نگرانش بودیم با اینکه می دانستیم یه سرماخوردگی ساده است.
از دو سه روز پیش بهتر شده و برگشته به همون طاهای همیشگی بابایی.
چشمک زدن را یاد گرفته اما با دو چشم. بوس فرستادن به مامانش را خیلی با نمک یاد گرفته. یه بوس باصدا از فاصله های مختلف . از دیشب برای من هم بوس می فرستاد. هنوز موفق به گرفتن عکس از چشمک و بوسه هایش نشدم.
پسرم در کارهای خونه کمک مامانش هم میکنه. در جارو کردن با جارو دستی و جارو برقی در کنار جارو می ایستد و جارو را هل می دهد. با پارچه و دستمال و دستگیره و شلوار و هر چی دم دستش باشد گاز و کابینت و در و دیوار را تمیز می کند.
تازگی ها کنار گاز می ایستد و دستش را به روی گاز می رساند. خیلی خطری شده.
خدا حفظش کند.
دوستت داریم بابایی
سلامی با ذوق فراوان و لبریز از سپاس از خالق یکتا
امروز سه شنبه 98/2/17 و اول ماه مبارک رمضان سالروز ولادت طاهاست.
طاهایم ، پسرم ، دلبندم تولدت مبارک.
ان شاءالله که سالیان سال با موفقیت پشت سر بگذاری.
از دیروز من و همسرم در تکاپوی برگزاری یک جشن تولد برای فرزندمان هستیم و چون مصادف شده با ماه رمضان مهمانان به صرف افطار دعوت شده اند.
پختن کیک تولد و ژله و تزئینات اتاق را دیروز انجام داده ایم . برای افطار هم خورش قیمه در نظر گرفته ایم و چون باتوجه به کارهای مانده و گهگاهی اذیتهای طاها قرار شد خورش را از بیرون و پلو را در خانه تهیه کنیم.
امروز هم ساعت کاری ما تا 4 بعداز ظهر اعلام شده که تابرسیم به طبس میشه 5:30 و اذان ساعت 19:40 می باشد.
سلامی با ذوق فراوان و لبریز از سپاس از خالق یکتا
امروز سه شنبه 98/2/17 و اول ماه مبارک رمضان سالروز ولادت طاهاست.
طاهایم ، پسرم ، دلبندم تولدت مبارک.
ان شاءالله که سالیان سال با موفقیت پشت سر بگذاری.
از دیروز من و همسرم در تکاپوی برگزاری یک جشن تولد برای فرزندمان هستیم و چون مصادف شده با ماه رمضان مهمانان به صرف افطار دعوت شده اند.
پختن کیک تولد و ژله و تزئینات اتاق را دیروز انجام داده ایم . برای افطار هم خورش قیمه در نظر گرفته ایم و چون باتوجه به کارهای مانده و گهگاهی اذیتهای طاها قرار شد خورش را از بیرون و پلو را در خانه تهیه کنیم.
امروز هم ساعت کاری ما تا 4 بعداز ظهر اعلام شده که تابرسیم به طبس میشه 5:30 و اذان ساعت 19:40 می باشد.
****************
الان که می نویسم هجدهم است.
دیشب شب خوشی بود .
عصر که رسیدم خانه رفتم دنبال ریحانه و زهرا . با طاها وب بازی می کنند و طاها هم با آنها راحته و دیگه سراغ بابا و مامان را کمتر می گیره و ما با آسودگی خاطر آماده پذیرایی می شویم. خاله (ماد خانم) هم از صبح آمده بودند و کلی از کارها را به تنهایی انجام داده بودند. جای تشکر فراوان دارد.
پلو را دم کرده بودند و چایی ها آماده صرف .
اولین سفره افطاری چیده شد و کم کم مهمانان آمدند. بی بی حمید و دایی حمیدآقا هم امسال بودند.
یک نان پنیر و سبزی به همراه چایی و خرما در ماه رمضان خیلی می چسبد.
با ورود میهمانان و زمان اذان افطاری را شروع و به دنبال آن شام صرف شد.
به کمک دوقلوها میز تزئین شده و صندلی طاها به محل مشخص شده آورده شد و کیک و ژله و آهنگ تولد کودکانه پخش و مراسم آغاز شد.
ط
سلامی با ذوق فراوان و لبریز از سپاس از خالق یکتا
امروز سه شنبه 98/2/17 و اول ماه مبارک رمضان سالروز ولادت طاهاست.
طاهایم ، پسرم ، دلبندم تولدت مبارک.
ان شاءالله که سالیان سال با موفقیت پشت سر بگذاری.
از دیروز من و همسرم در تکاپوی برگزاری یک جشن تولد برای فرزندمان هستیم و چون مصادف شده با ماه رمضان مهمانان به صرف افطار دعوت شده اند.
پختن کیک تولد و ژله و تزئینات اتاق را دیروز انجام داده ایم . برای افطار هم خورش قیمه در نظر گرفته ایم و چون باتوجه به کارهای مانده و گهگاهی اذیتهای طاها قرار شد خورش را از بیرون و پلو را در خانه تهیه کنیم.
امروز هم ساعت کاری ما تا 4 بعداز ظهر اعلام شده که تابرسیم به طبس میشه 5:30 و اذان ساعت 19:40 می باشد.
****************
الان که می نویسم هجدهم است.
دیشب شب خوشی بود .
عصر که رسیدم خانه رفتم دنبال ریحانه و زهرا . با طاها وب بازی می کنند و طاها هم با آنها راحته و دیگه سراغ بابا و مامان را کمتر می گیره و ما با آسودگی خاطر آماده پذیرایی می شویم. خاله (ماد خانم) هم از صبح آمده بودند و کلی از کارها را به تنهایی انجام داده بودند. جای تشکر فراوان دارد.
پلو را دم کرده بودند و چایی ها آماده صرف .
اولین سفره افطاری چیده شد و کم کم مهمانان آمدند. بی بی حمید و دایی حمیدآقا هم امسال بودند.
یک نان پنیر و سبزی به همراه چایی و خرما در ماه رمضان خیلی می چسبد.
با ورود میهمانان و زمان اذان افطاری را شروع و به دنبال آن شام صرف شد.
به کمک دوقلوها میز تزئین شده و صندلی طاها به محل مشخص شده آورده شد و کیک و ژله و آهنگ تولد کودکانه پخش و مراسم آغاز شد.
بنام یاور برحق
السلام علیک یا امیرالمومنین یا علی ابن ابیطالب(ع)
امروز 21 ماه رمضان ، شهادت حضرت علی (ع) است.
با توجه به بازدیدهای چند روز قبل مدیرعامل کارفرمای پروژه و عدم رضایت وی از پیشرفت پروژه امروز را کاری اعلام کردند. و هم اکنون که ساعت 12 ظهر می باشد مشغول به تایپ مطلب می باشم.
چند رفتار از طاها که در مطالب قبل به آنها اشاره نکرده ام را اینک جداگانه ثبت می کنم.
یکی از رفتارهای طاها که در زمانهای خاص بروز می کند ، شنیدن صدای اذان ، قرآن و نماز خواندن است.
طاها در چند ماه اخیر یاد گرفته که بعضی اصوات متفاوت تر از صحبتها و صداهای دائمی و روزمره است.
طی ماههای گذشته یاد گرفته نماز خواندن و حرکات نماز ، با سایر رفتارها و حرکات فرق دارد.
هنگام تلاوت قرآن و شنیدن صدای اذان و دعا سرش را به چپ و راست حرکت میدهد و به قول خودمان به به می کند.
هنگام اذان به مهر لب طاقچه شاره می کند.
تا چند روز پیش مهر نماز را می خورد اما حالا بیشتر سر و صورتش را روی مهر می گذارد
مهر را روی زمین گذاشته و خم و گاهی دراز میکشد و سر و گاهی لبهایش رار روی آن می گذارد. در عالم خودش سجده می کند.
هنگام تعویض شبکه ای تلویزیون وقتی صدای قرائت قرآن می شنود اندکی مکث می کند و یه سری تکان می دهد و گوش می کند.
یک نرم افزار قرآنی هم در گوشی دارم که برای طاها نصب کرده ام . گوشی را که می بیند میگه برام بزار (با همان زبان خودش)
سه چهار روزی است که طاها بدون دخالت پشتی و دیوار و . درجا بلند شده و می ایستد. البته اگه میلش باشد.
دستش را هم که بگیری چند قدمی راه می رود. به راحتی مدتی روی پای خود بدون کمک اشیا ثابت می ایستد و بازی می کند.
پرت کردن وسایل را یاد گرفته ولی هنوز به درستی و دقیق این کار را انجام نمیدهد. گاهی توپ را پشت سرش می اندازد و گاهی رو به جلو.
با وسایل آشپزخانه به خوبی بازی می کند.
نام وسایلی که تا به حال دیده و لمس کرده را به خوبی می داند و اشیا را ازهم تشخیص می دهد.
اگر در اطرافش وسایل ریخته باشد ، نام هر کدام را که بگی به دستت می دهد.
رنگ ها را نمی شناسد. شاید هم هنوز زود است تا شناختن.
اندازه ها را هم هنوز نمی شناسد.
بازی قایم باشکش پیشزفت ویژه ای کرده. قبلا اسباب بازیهایش را پشت سرش قایم می کرد و بعد خودش می چرخید و پیدا می کرد ، اما حال زیر تشکش و بالش و پشت پشتی و زیر فرش قایم می کند.
خیلی بامزه و دوست داشتنی هتسی طاهایی
با سلام
دیشب شب بیست و سوم ماه رمضان ، آخرین شب قدر امسال بود.
تصمیم داشتیم به مسجد برویم . طاها ساعت های 9 خوابید و بعد نیم ساعت بیدارشد . شروع به بازی کرد ساعتهای 10 بود که دعای جوشن کبیر از تلویزیون پخش می شد. طاها با شنیدن دعا به سمت میز تلویزیون رفت و همانجا با تلویزیون حرف می زد و بازی می کرد . من و خانم هم عقب تر نشسته بودیم و به دعا گوش میدادیم. طاها که مدام وسیله ای را روی میز می گذاشت و بعد می انداخت و دوباره می نشست و برمی داشت و پا میشد و میگذاشت روی میز، یهو حین بلند شدن افتاد و با ضربه خورد به لبه میز و شروع به گریه کرد. پسرم چنان اشک می ریخت که مادرش هم اشک تو چشماش جمع شده بود. طاها در بغل مادر بود و من دنبال محل اصابت روی صورت طاها. بعد یک دقیقه محل اصابت با زخم شدن خود را نشان داد. کمی بالاتر از گوشه چشم و ابرو .
پسرم تا مدتی در بغل و سر بر دوش مادرش گریه کرد . خدا را شکر که بدتر از این نشده بود.
با سلام و عرض ادب
امروز سی ام مردادماه است. و مدتی است که مطلبی نگذاشته ام.
صبح 13 مردادماه با خانواده به سمت یزد حرکت کردیم. اولین مسافرت طاها به حساب می آمد. برای دیدن داداش علیرضا و انجام چند کار عازم شدیم.
صبحانه را در مسجد شکر خوردیم.
پس از صرف صبحانه به راه افتادیم و حدود 10 صبح یزد بودیم.
برای اولین بار بود که شخصا در یزد رانندگی می کردم.
عصر همان روز به دکتر رفتم برای درد و نفخ معده چند ماهه ای که داشتم و دکتر گفت چیزی نیست و از استرس است و تا استرس داشته باشی همین است و تنها راه درمانش حذف استرس است.
جالب اینجا بود که برای این دکتر نوبت نداشتم و و نوبتهایش اینترنتی می داد و برای حداقل سه ماه بعد. اما یه بنده خدایی بود که با منشی ساخت و پاخت کرده بود و با یه تلفن برای هر وقت که می خواستی نوبت می داد و یه مبلغی هم بابت این کار می گرفت . وقتی رفتم پیشش یه برگه آچار دستش بود و نوبتهایی که فروخته بود را ثبت می کرد. با چند منشی از دکترهای معروف در انواع تخصصها کار می کرد.
یه حساب کتاب سرانگشتی کردم روزی حدود 40 بیمار را نوبت می داد و برای هر کدام 30 تا 40 تومان می گرفت. یعنی روزی حداقل یک میلیون تومان.
جالب تر این بود که میگفت دیگه این کا را نمیکند چون زیرآبمو زدن.
اگه منم برم با چند منشی زد و بند کنم در آمد خوبی داره
چهار روز یزد بودیم و در این مدت دندانهایم را هم عصب کشی کردم و کاشی سرامیک خونه را خریدم .
طاها جونم با زهرا و حلما بازی می کرد و گهگاهی موهای آنان ا می کشید.
حلیا طفلکی از طاها ترسیده بود و تا طاها نزدیکش می شد فرار می کرد. یکبار سر یک اسباب بازی دعوا کرده بودند و طاها جیغ می زد.
با سلام و ادب و احترام
امروز شنبه 12 مرداد است.
هفته ای که گذشت را در این مطلب خواهم نوشت.
ظهر جمعه هفته گذشته (چهارم) بابا و ریحانه و زهرا از یزد برگشتند و الهه خانم و خواهرشان همانجا ماندند.
ظهر همه خانه ما بودند. عصر جمعه برای سرکشی از خونه ای که می سازیم به همراه خانم و بچه ها رفتیم تا هم دیوارها را آب بدهیم و هم صبحانه فرای کارگران را تهیه نماییم و شب خانه کمیل ماندیم.
روز شنبه کمیل خونه بابا بود. شب نیز ما رفتیم و ماندیم و بعد شام رفتیم امامزاده.
بعد از امامزاده ما برگشتیم خونه بابا و کمیل رفت خونه خودشان.
عصر یکشنبه هنگامی که از آبیاری ساختمان به خانه آمدیم طاهاجون برای آب خوردن رفت آشپزخانه و ناگاه در کابینیت را باز کرد و پارچ شیشه ای را کشید و افتاد روی شست پایش و خون جاری شد و شروع کرد به گریه . خیلی جیغ می زد و نمی گذاشت به پایش دست بزنیم. با دستمال شست پایش را گرفتم و مانع خونریزی بیشتر شدم اما طاها جیغ می زد و معلوم بود که حسابی درد دارد.
پس از نیم ساعت آرام شد و با خوردن شیر نیم ساعت خوابید.
اما با وجودی که با چسب زخم محل جراحت را بسته بودم اما انگشتش که تکان می داد زخم باز می شد و خون می داد.
پارچ نشکسته بود اما بدجوری افتاده بود روی پایش.
الان خوب است و گاهی که هنگام بازی به زمین می خورد درد می گیرد.
طاهاجون در آب دادن دیوارها کمک می کند.
سلام به همه
امروز جمعه چهارم مردادماه است.
چند عکس از پسر گلم داشتم که بزارم. عنوان را نمیدانستم چه انتخاب کنم.
پسرم طاها جان ، هر روز که می گذرد و تو بزرگ و بزرگتر می شوی من و مادرت خوشحال و شادتر می شویم و از خود می پرسیم کی حرف زدن را آغاز خواهی کرد . کی جیش داشتنت را خواهی گفت که دیگر نیاز به پوشک کردنت نباشد. هرچند که گهگاه که بدون پوشکی بارها با اشارات و علائم جیش داشتنت را به ما می فهمانی و هربار که تو را بیرون میبریم خبری نیست که نیست. انگار این را به پای یک نوع بازی می گذاری. دوست داری مرتب به حیاط بروی . گاهی مدتها در حیاط بودی و خبری نبود اما به محض اینکه وارد خونه می شدی کار خود را می کردی و می گی اووووووووه.
یک مطلب جالب اینکه اگر تو را بخواهیم کهنه لاستیک کنیم فرار می کنی اما پوشک بازاری(مای بیبی) خودت با افتخار می آیی و بدون هیچ اذیت و مقاومتی تو را پوشک می کنیم و خیلی هم راضی هستی. ناقلای بابا.
دیشب اخوی کمیل و دوقلوها خونه ما بودند . بابا و الهه خانم و ریحانه و زهرا رفتن یزد .
خیلی با عموها بازی کردی و چندبار حلیا را زدی. سوار بر چهارچرخه بود و تو او را هل می دادی. هر بار که می زدی می رفتی تو بغل عمو حسین یا ابوالفضل و مظلوم و ناراحت می نشستی و باز دوباره.
یک کلیپ از تصاویر طاها ساخته بودم ، در چند تا از عکسها طاها با کلاه بود. وقتی طاها نگاه میکرد دست به سرش میزد و با زبون خودش می گفت کلاه بده
تفریح جدید گل پسرم
سلام
امروز 19 تیرماه است.
طاها جونم ، مادرت می گفتند دو سه روز است که میل به غذا نداری و بیشتر از قبل اذیت می کنی و دندان گرفتن هایت زیاد شده. با دو دندان تازه ای که روییده و درحال بزرگ شدن است و فشاری که به لثه هایت وارد می شه طبیعی است که احساس درد و خارش می کنه و در کنارش برای کاهش درد دوست داری همه چیز و بیشتر مامان و بابا را دندان ببری . پسرم عاشقانه دوستت داریم و دندان بردنهایت را هم تحمل می کنیم.
عصر دیروز هم با هم رفتیم تو کوچه .کوچه نوردی می کردی هر قدم که برمی داشتی صدای زیق زیق کفشهایت مثل آهنگی فضای کوچه را پر میکرد. چند نفر توپ بازی می کردند و تو بی خیال همه از وسط بازی آنها می گذشتی و با هر بار ورودت به میدان بازی همگی مثل میخ می شدند و بازی را متوقف می کردند و منتظر می ماندند تا طاها کوچولوی من با قدمهای خود از زمین آنها بگذرد.
امیدوارم روزی را ببینم که طاها کوچولوی من فوتبال بازی میکنه.
یکی از امکانات گوشی من هنگام عکس گرفتن اینه که اگه از دوربین سلفی استفاده کنی ، برای عکس گرفتن کافیه دست را باز و بصورت مشت درآوری. دوربین دست را شناسایی کرده و با مشت کردن پس از سه ثانیه عکس گرفته می شود.
در تصویر زیر به مشت طاها توجه کنید.
قربون اون مشت قشنگت برم من.
با سلام و درود به همه فرزندان ایران زمین.
از امروز و با آغاز پانزدهمین ماه زندگی پسر عزیزم طاها ، تصمیم براین گذاشته ام که آنچه می نویسم خطاب به فرزندم باشد.
فرزندی که 14 ماهه شده و چند سالی باید منتظر بمانیم تا خواندن را بیاموزد و آنچه را که می نویسم بخواند.
پس بریم که رفتیم.
طاها جونم 17 تیرماه 98 هم گذشت و وارد پانزدهمین ماه تولدت شدی. نمیدانم چه زمانی این مطالب را خواهی خواند. نمیدانم خوشحال خواهی شد یا غمگین. نمی دانم سر شوق خواهی آمد یا عبوس و غمگین. نمیدانم اصلا دوست خواهی داشت که از تو بنویسم و یا دوست خواهی داشت که در اینترنت که در حال حاضر فضای مجازی می خوانندش، مطلب و وقایع زندگی شخصی ات ثبت شود یا نه؟ ولی این را بدان پسرم که آنچه می نویسم فقط و فقط از عشق پدر به فرزندش است .از روی دوست داشتن. من نیز دوست داشتم دفتر خاطره ای از دوران بچگی ، کودکی و آن زمان که با گذر عمر در خاطره انسان نمی ماند ، به دستم می رسید تا بدانم کی اولین خنده ام را نثار والدینم کردم ، تا بدانم اولین دندانم چه زمانی رویید، تا بدانم اولین قدم هایم را چه زمانی در کوچه و حیاط خانه برداشته ام همانگونه که شما دیشب اولین گامهایت را به تنهایی و با دمپایی های کشدارت که داری دو سوت است را برداشتی. خودت به تنهایی در حیاط راه می رفتی و یکبار زمین خوردی. در کوچه هم به راه رفتن ادامه دادی و خوشحال بودی و دنبال بچه های همسایه می رفتی و من دلهره داشتم که زمین نخوری. دستت را به من دادی و با اطمینان بیشتری راه می رفتی. راه رفتن را قبلا آغاز کرده بودی اما هیچگاه در حیاط و کوچه روی زمین نگذاشته بودمت چرا که کفش نمی پوشیدی و هربار که برایت می پوشیدیم در می آوردی اما دیشب خواستی و رفتی.
کاش تلفنم همراهم بود و عکس می گرفتم.
دوستت دارم عزیزم
درباره این سایت