با سلام و درود به همه فرزندان ایران زمین.

از امروز و با آغاز پانزدهمین ماه زندگی پسر عزیزم طاها ، تصمیم براین گذاشته ام که آنچه می نویسم خطاب به فرزندم باشد.

فرزندی که 14 ماهه شده و چند سالی باید منتظر بمانیم تا خواندن را بیاموزد و آنچه را که می نویسم بخواند.

پس بریم که رفتیم.

طاها جونم 17 تیرماه 98 هم گذشت و وارد پانزدهمین ماه تولدت شدی. نمیدانم چه زمانی این مطالب را خواهی خواند. نمیدانم خوشحال خواهی شد یا غمگین. نمی دانم سر شوق خواهی آمد یا عبوس و غمگین. نمیدانم اصلا دوست خواهی داشت که از تو بنویسم و یا دوست خواهی داشت که در اینترنت که در حال حاضر فضای مجازی می خوانندش، مطلب و وقایع زندگی شخصی ات ثبت شود یا نه؟ ولی این را بدان پسرم که آنچه می نویسم فقط و فقط از عشق پدر به فرزندش است .از روی دوست داشتن. من نیز دوست داشتم دفتر خاطره ای از دوران بچگی ، کودکی و آن زمان که با گذر عمر در خاطره انسان نمی ماند ، به دستم می رسید تا بدانم کی اولین خنده ام را نثار والدینم کردم ، تا بدانم اولین دندانم چه زمانی رویید، تا بدانم اولین قدم هایم را چه زمانی در کوچه و حیاط خانه برداشته ام همانگونه که شما دیشب اولین گامهایت را به تنهایی و با دمپایی های کشدارت که داری دو سوت است را برداشتی. خودت به تنهایی در حیاط راه می رفتی و یکبار زمین خوردی. در کوچه هم به راه رفتن ادامه دادی و خوشحال بودی و دنبال بچه های همسایه می رفتی و من دلهره داشتم که زمین نخوری. دستت را به من دادی و با اطمینان بیشتری راه می رفتی. راه رفتن را قبلا آغاز کرده بودی اما هیچگاه در حیاط و کوچه روی زمین نگذاشته بودمت چرا که کفش نمی پوشیدی و هربار که برایت می پوشیدیم در می آوردی اما دیشب خواستی و رفتی.

کاش تلفنم همراهم بود و عکس می گرفتم.

دوستت دارم عزیزم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Adam 247meejar وارانه خدمات حمل و نقل ایرانکس هجرت‌نوشته‌ها ادبیات پایداری Harry دستگاه وكيوم مردانه بالينسو